معنای زندگی

life.meaning

معنای زندگی

life.meaning

متفکر فلسفه و فرهنگ

یادداشت دکتر شهین اعوانی در بزرگداشت استاد داوری  

 

 

متفکر فلسفه و فرهنگ 

مبارک بادت این‎روز و همه روز
به مناسبت هشتادمین سالروز تولد استاد رضا داوری اردکانی
 

همه ما بار‎ها و بار‎ها عباراتی را که می‎خواهم خدمت‎تان ارائه کنم، در حال و هوای مختلف از استاد شنیده‎ایم. نمی‎خواستم فقط به شنیده‎ها بسنده کنم و صرفا به کمک حافظه مطلب را نقل کنم، لذا به‎دنبال جای پای این جملات در آثار استاد گشتم. مضمون آن در همه نوشته‎هایش بود ولی عین آن‎چه که از ایشان شنیده بودم، نبود تا این‎که این عبارات را در بخشی با عنوان «چرا فلسفه می‎آموزیم» در کتاب فلسفه معاصر ایران یافتم: «اگر از من به‎عنوان دانشجوی فلسفه بپرسند که چرا فلسفه خوانده‎ام و بخواهم از موضع شخصی به این پرسش پاسخ بدهم، می‎گویم که از این بابت خدا را شکر می‎کنم و اگر می‎شد که دوباره جوانی را از سر گیرم، باز هم فلسفه می‎خواندم. نمی‎گویم از همه گذشته خود راضی‎ام و یا هرچه کرده‎ام به‎جا و درست بوده است، اما من از این‎که فلسفه خوانده‎ام خشنودم و اگر فلسفه نمی‎خواندم نمی‎دانستم که چه می‎کردم و چه بر سرم می‎آمد... فلسفه هم پناهگاه بوده و هم در‎دها را قابل تحمل کرده است
داوری یک متفکر است؛ متفکری که همه عمر کتاب خوانده، با کتاب زندگی کرده، اندیشیده و در سطوح مختلف در فلسفه شاگردپروری کرده که در میان آن‎ها پرورش‎یافتگانی هستند که در حال حاضر در دانشگاه‎‎ها خود استاد‎ند ولی باز هم به‎حق ایشان را استاد خود می‎دانند و از محضر شریف‎شان بهره علمی می‎برند. استاد در فلسفه و موضوعات مرتبط با آن مطلب نوشته، درس‎ داده، نقد نوشته، سخنرانی‎کرده و... خلاصه کلام، او فیلسوف دوران معاصر کشورمان است‎. منش، شخصیت و رفتارش فلسفی  است. کلاس درس و دانشگاه و محیط علمی، منزل اول و آخر ایشان است. ویژگی‎‎های بسیار پسندیده‎ای دارد. باید در محضرشان شاگردی کرد تا در ایشان بعضی از شاخصه‎‎های معلمی، پدری و سعه صدر را شناخت. باید با ایشان همکار بود تا برخی دیگر از ویژگی‎‎های ایشان را یافت. به لحاظ شخصیتی مردی خیرخواه، متین، اهل ادب و مداراست. او یک فیلسوف است. فلسفه را فراتر از مباحث فلسفی، تاریخ فلسفه، رد و قبول نحله‎‎های فلسفه یا دیدگاه‎‎های فلیسوفان می‎داند. از معدود متفکران دوره ماست که در زمینه‎‎های مختلف فلسفی از جمله شاعران در زمان عسرت (1350)، فارابی مؤسس فلسفه اسلامی (1354)، اوتوپی و عصر تجدد (1356)، وضع کنونی تفکر در ایران (1357)، فلسفه چیست (1359)، انقلاب اسلامی و وضع عالم (1361)، دفاع از فلسفه (1366)، فارابی فیلسوف فرهنگ (1374)، سیری اجمالی در اندیشه پست‎ مدرن (1378)، تمدن و تفکر غربی (1379)، درباره غرب (1379)، رساله در باب سنت و تجدد (1384)، درباره علم (1386)، اخلاق در عصر مدرن (1391) درس داده و مطلب نوشته است،و نیز مقالات متعددی در محور‎های فکری مختلف از جمله فلسفه تطبیقی، فلسفه سیاسی، فلسفه و انسان معاصر، مقام فلسفه در تاریخ دوره اسلامی، فرهنگ، آزادی، مدرنیته، ناسیونالیسم، آینده علم، اخلاق، سیاست و... در کارنامه پربار علمی خود دارد. ایشان چهار نسل را در فلسفه پرورش داده‎اند. به گمانم بنده نسل دومی هستم که دقیقا از سال 1352 تاکنون افتخار شاگردی‎شان را دارم.
اولین کتابی که از دکتر داوری خواندم «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» بود که اولین‎بار در سال 1354 انتشار یافته بود. با این کار ایشان فارابی (متوفی 339 هجری، 950 میلادی) را وارد کلاس‎‎های دانشگاهی کرد. بنا به نوشته ایشان، در آن زمان اگر از طلاب حوزه‎‎های علمیه هم سؤال می‎شد که بزرگ‎ترین فیلسوف اسلامی کیست، قطعا پاسخ آن‎ها فارابی نبود، چه رسد به دانشجو‎های فلسفه. حرف تازه‎ای که ایشان در این کتاب مطرح کرده‎ بود، این بود که در آن «معلم ثانی»، از آن جهت که اصول و مبادی را طرح کرده و اصول فلسفه اسلامی را یافته و وضع کرده است، مؤسس فلسفه اسلامی است. این کتاب برای خواننده این سؤال را مطرح می‎کرد که چرا فلسفه در غرب مبنای نظام مدنی است و در حیات روزمره مردم تأثیرگذار است، ولی ما در جوامع اسلامی به‎درستی نمی‎دانیم که فلاسفه اسلامی چه تأثیری در نظام مدنی ممالک مسلمان و مناسبات میان مردم داشته‎اند. البته دو فصل از کتاب به فلسفه مدنی فارابی اختصاص یافته و در این دو فصل، مقایسه‎ای بین فلسفه مدنی فارابی با آراء سیاسی افلاطون و پولیس یونان با مدینه فاضله افلاطون و مرد سیاسی ارسطو و مدینه فاضله فارابی انجام شده بود. در مقدمه این کتاب مطلبی نوشته شده بود که خیلی مرا به فکر می‎انداخت. یکی از جالب‎ترین مطالبی که در اوایل دوره لیسانس از استاد آموخته بودیم و دانشجویان آن را با اوضاع و احوال اجتماعی-‎سیاسی آن روز تطبیق می‎دادند و از درس استاد برداشت‎‎های خاص داشتند که «زمان، زمان خفتن نیست»، رساله دفاعیه سقراط در دادگاه آتن بود که در آن‎جا فلسفه به‎طور رسمی مورد اتهام قرار گرفته و سقراط به منظور دفاع از فلسفه با ریشخند‎ کردن مدعی گفته بود: «اگر کسانی از نیش زبان من آزرده می‎شوند، قصد ایذاء آنان را ندارم. من خرمگس مردم آتن هستم و می‎بینم که این مردم در وادی خطر خفته‎اند. من به ایشان نیش می‎زنم که از خواب غفلت بیدار شوند و قبل از این‎که بلا و مصیبت فرا رسد، از موضعی که در آن هستند بیرون آیند.» دادگاه آتن و درس استاد برای دانشجویان توأم با نوعی پیام آگاهی و بیداری بود. از ایشان از زبان ارسطو آموخته بودیم که شرف علم به شرف موضوع آن است و اشرف علوم الهیات است زیرا در آن هیچ سودی طلب نمی‎شود. فلسفه علم اعلی و اشرف علوم است که با آن آدمی مراتب وجود را طی می‎کند. ولی مضمون مطلب استادمان درباره «فواید فلسفه» این بود: «خواه مدینه فاضله فارابی را که خیلی انتزاعی‎تر است، مدینه آخرالزمان بدانیم، خواه به‎دنبال اثبات تحقق مدینه فاضله در عوالم معقولات و مجردات باشیم، باز هم هیچ‎‎کدام از این مباحث، مصداق عینی در خارج ندارد و دردی را از انسان مدنی بالطبع در قالب جماعت، مدینه و امت نمی‎گشاید، چون ‎شأن مدینه فاضله آن است که در زمین متحقق شود که نمی‎شود، لذا سؤال مطرح‎شده درباره این که فلسفه چه فایده‎ای دارد، هنوز به قوت خود باقی است» چون به قول استاد «از جمله اصول اساسی عالمی که در آن به سر می‎بریم، این است که همه چیز باید منشأیت اثر معین داشته باشد.»
موضوع جالب دیگر طرح این سؤال بود که چرا فلسفه اسلامی، به‎خصوص در فارابی،‎ از سوی عده‎ای به‎عمد یا از سر ناآگاهی، التقاطی یا تقلیدی از آراء افلاطون و ارسطو معرفی می‎شود و این نظر متفکرین مسلمان ما با دیدگاه شرق‎شناسان فرقی ندارد. تأکید، دیگر بر فارابی نبود، قلم  استاد گویای طرح شکوائیه‎ای بود که چرا اهمیت بزرگان فلسفه اسلامی مثل ابن‎‎سینا و ملاصدرا که خاتم فلاسفه اسلامی است و تمام بالقوه‎‎های موجود در فلسفه ‎فارابی را به فعلیت رسانده است، به خوبی شناخته نمی‎شود. در آن‎جا ایشان بین فیلسوف، عالِم فلسفه، فاضل متتبع و محقق فلسفه تفاوت قائل شده و نوشته بود ما بعد از ملاصدرا فیلسوف اسلامی نداریم و آن‎چه داریم «مشتغلان به فلسفه»‎اند و در میان آن‎ها به‎ ندرت حتی عالِم فلسفه پیدا می‎شود. ولی در صفحه بعد این مطلب، در باب ادراکات اعتباری، از مرحوم علامه طباطبایی که در آن روزگار هنوز در قید حیات بودند و ادراکات اعتباری یکی از مباحث مطرح در بین استادان ما در کلاس‎هایمان بود، «استاد فلسفه اسلامی» نام برده بودند. بنده در آن موقع که جوانی تازه‎‎وارد به عالم فلسفه بودم- البته هنوز هم هستم با این فرق که دیگر جوان نیستم خیلی از اصطلاحات یا سابقه بعضی از جریانات فلسفی در ایران که در آن‎جا به‎کار برده‎ شده بود -مثل پاسخ آقاعلی زنوزی مؤسس به هفت سؤال بدیع‎الملک میرزا پسر امام‎قلی (منوچهر میرزا) عمادالدوله که جمع سؤال و پاسخ‎‎ها به‎صورت کتاب «بدایع‎الحکم» در تاریخ فلسفه ایران ماندگار شده است- را نمی‎فهمیدم. یکی از سؤالات بدیع‎الملک و اشکالات ایشان در باب فلسفه کانت بود که من مورد اشکال را نمی‎فهمیدم یا این جمله که «فیلسوف و عقل فلسفی که عبارت از عقل تفصیلی است، مقلد است ولی این عقل، از عقل بسیط و عقل کل و عقل هدایت تقلید می‎کند و...» را به‎درستی نمی‎فهمیدم. اصلا فهم مقدمه این کتاب برایم خیلی دشوار بود و مرا از مطالعه و فهم ادامه متن مأیوس می‎کرد. ولی وقتی به جمله‎ای در مقدمه رسیدم که خودِ استاد نوشته بود که «در مقدمه حاضر مسائلی آمده است که برای روشن ‎شدن آن مسائل، کتاب یا کتاب‎‎ها باید نوشت.» تا اندازه‎ای امیدوار شدم که خُب خود استاد هم اذعان به دشواری متن مقدمه داشته‎اند. در ادامه مطلب جمله‎ای نوشته بودند که بعد از چهل سال افتخار شاگردی در محضر ایشان، هنوز هم برایم جالب است و هنوز هم در وجودشان این‎ روحیه و علاقه را می‎بینیم. آن جمله این است: «من... فلسفه را دوست می‎دارم و با آن زندگی می‎کنم». شخصیت فیلسوف از اثر فلسفه برکنار نمی‎ماند و فلسفه هیچ فیلسوفی بی‎ارتباط با شرایط زمان نیست.
ایشان متفکری‎ است که فلسفه در او یک امر ذاتی است. مصداق همان تعریفی از فیلسوف است که خود می‎گوید: «فیلسوف، معلم آینده است و اوست که خرابی یک عالم و بنا و آبادیِ عالَم آینده را می‎بیند.» تقریبا در همه آثار خود از فلسفه دفاع کرده ‎و مدافع سرسخت «فلسفه» است. هرچند دفاع از فلسفه را لازم نمی‎داند و می‎گوید «لازم نیست از فلسفه دفاع کنیم. فلسفه نیاز به دفاع ندارد و اگر نیاز داشته باشد، متفکران خودشان به این مهم می‎پردازند» و او متفکری است که به این مهم پرداخته است.
فلسفه صورت و نحوه فهم و درک ماست، درکی که با آن در جهان عمل و رفتار می‎کنیم. باید فیلسوف و متفکر حقیقی بود تا بتوان عالم محیط بر خود را تا حدی شناخت. استاد حق را به هوسرل می‎دهد که به اروپا هشدار داده بود که با بحران فلسفه همه جهان و همه‎چیز دچار بحران می‎شود. دکتر داوری در «فلسفه معاصر ایران» می‎نویسد: فلسفه اکنون مظهر و مثال تفکر است. «بدون فلسفه راه به هیچ‎جا نمی‎توان برد... هر‎وقت و هر‎جا فلسفه قوت داشته باشد، سیاست و علم و معیشت و معاملات و رفتار مردمان از نظم و صلاح نسبی برخوردار بوده و هر‎جا که آشوب و آشفتگی و پریشانی و درماندگی در کار و بار مردم پیدا شده، فلسفه و تفکر غایب بوده است». (فلسفه معاصر ایران، ص1). یک فیلسوف مانند افلاطون باید نشان دهد که چگونه «فلسفه هم تکلیف فرد را در عمل و زندگی معین می‎کند و هم نظم مدینه را روشن می‎کند و به تعلیم و تربیت و سیاست و معاش اهل مدینه جهت می‎دهد». (همان، ص 35) «فلسفه ما را توانا به کار‎هایی می‎کند و از کار‎هایی باز می‎دارد... . فلسفه که در وجود آدمیان جایی پیدا می‎کند، حدود قدرت و اختیار را معین می‎کند و گاهی عین قدرت و اختیار آنان می‎شود». (همان، ص37) دکارت گفته است «فلسفه معیار فرهنگ است» و به‎طور کلی ارزش و اعتبار فرهنگ هر قومی به رواج فلسفه در آن فرهنگ ارتباط دارد. از این‎روست که دکتر داوری را «فیلسوف فرهنگ» لقب داده‎اند چون او تجسم و تجسد فلسفه در دوران و لااقل در فرهنگ ماست. (اعوانی، غلامرضا، «داوری، متفکر فلسفه و فرهنگ، ص97 به بعد)

نسبت میان فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی
مطلبی که یکی از دغدغه‎‎های استاد از دوران دانشجویی بوده، ریشه‎یابی و حل موضوع نسبت میان فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی است. ایشان این دل‎مشغولی را در کتاب فارابی و نیز «فلسفه چیست» و چندین مقاله، مطرح کرده است. دیدگاه‎‎های دیگران را تبیین و بر بعضی نقد دارد. در فلسفه چیست استاد معتقد است آن‎چه فارابی و ابن‎سینا و سهروردی و ملاصدرا گفته‎اند، نه فلسفه اسلام است و نه اسلامی به معنی متعلق به اسلام و مطابق و موافق با آن. (فلسفه چیست، ص289) به ‎نظر ایشان ممکن است دو تعبیر فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی موجب سوء تفاهم شود. باید دقت کرد که فلسفه اسلامی، فلسفه مسلمانان نیست و ارتباطی به اسلام ندارد. به‎عبارت دیگر فلسفه اسلامی بی‎واسطه از کتاب آسمانی و وحی نبوی برنیامده است. ایشان به هایدگر حق می‎دهد، آن‎جا که گفته است «فلسفه مسیحی» از «دایره چهارضلعی» بی‎معنی‎تر است، زیرا دایره و چهارضلعی حداقل از این حیث که دو شکل از اشکال هندسه هستند، می‎توان بین آن‎ها وجه مشترک یافت و حال آن‎که مسیحیت (مسیحیت به معنی ایمان مسیحی و نه تعالیم کلیسای کاتولیک و پروتستان و ارتدکس، زیرا این مسیحیت صورت فلسفه پیدا کرده است) و دیانت مسیحی ربطی به فلسفه ندارد. این سخن در مورد فلسفه اسلامی هم صادق است، اما تعبیر «فلسفه اسلامی» با «فلسفه مسیحی» تفاوت دارد. «فلسفه مسیحی» چیزی شبیه «فلسفه مسلمانی» است و البته «فلسفه مسلمانی» معنی ندارد. منظور استاد این نیست که بگوید فلسفه اسلامی تعبیر بی‎عیبی است. آن‎چه مدنظر ایشان است، آن است که «فلسفه اسلامی» با «فلسفه مسلمانی» اشتباه نشود. دقت داشته باشیم که فلسفه نه می‎تواند مسلمان بشود و نه مسیحی. می‎توان فلسفه اسلامی را متعلق به دوره اسلامی دانست. پس تعبیر فلسفه اسلامی «صرف یک نام و عنوان است که به دوره‎ای از تاریخ فلسفه داده می‎شود و مقصود از آن، فلسفه‎ای‎ است که در دوره اسلامی ظهور کرده و صاحبان آن بیشتر رسما یا حقیقتا مسلمان بوده‎اند». (فلسفه چیست، ص 286)
آخرین کتابی که از استاد خوانده‎ام، «اخلاق در عصر مدرن» است. اخلاق موضوعی است که استاد در لابلای همه نوشته‎‎ها به آن پرداخته است ولی این اولین کتاب مستقل در باب اخلاق به قلم ایشان است. در مقدمه، ایشان تألیف و انتشار کتاب‎‎ها و مقالات متعدد در باب اخلاق و علم در کشورمان طی بیست سال اخیر را با استناد به گزارشی که برزویه طبیب در کتاب «کلیله و دمنه» در وصف زمان خود آورده است، نشانه آن می‎داند که دچار خلجان‎‎ها و نگرانی‎‎های اخلاقی شده‎ایم. البته ایشان معتقد است اثر این‎گونه تألیفات گسترده در باب اخلاق، در وضع اخلاق و بهبود آن در جامعه، کم است و شاید از این نوشته‎‎ها باید فقط انتظار تذکر داشت زیرا «وقتی علم و سیاست و تکنولوژی هیچ‎‎کدام به اخلاق بستگی و نیازی ندارند و راه خود را مستقل از اخلاق و حتی بی‎‎توجه به فلسفه می‎پیمایند، اخلاق چه جایگاهی می‎تواند داشته باشد. اخلاق چیست و از کجا آمده است؟
ما عادت کرده‎ایم که تحت تأثیر آموزه‎‎های قرن هجدهم، اخلاق را مجموعه باید‎‎ها و نباید‎‎ها بدانیم. در‎صورتی‎که با تأسی به قول سقراط می‎باید اخلاق را مقام و مرتبه‎ای در وجودمان بدانیم. در علم اخلاق می‎باید مانند قدیم، مدار بحث بر خیر و فضائل باشد. پای‎بندی به اخلاق، خود فضیلت است و سعادت واقعی، بدون ‎فضیلت متحقق نمی‎شود. اخلاق و رعایت قواعد آن به گروه خاصی تعلق ندارد و عوام و خواص همه به‎نحوی احساس تکلیف می‎کنند. مسئول اخلاق شخص است ولی با توجه به دیگری. استاد در بخش اخلاق و حقوق می‎نویسد: «قانون حقوقی بیرون از وجود فرد است و قانون اخلاق را خود می‎یابد و مقرر می‎دارد. اما این هر دو مظهر سلامت وجود آدمی‎اند و آدمی زمانی در خانه امن و سلامت مقیم می‎شود و رفتار شخصی و اجتماعی‎اش درست و به قاعده سامان می‎یابد که افقی روشن فراروی او گشوده شده باشد که مردمان را متوجه مقصد مشترک کند و در کار و بار و فکر و ذکرشان هماهنگی پدید آورد. صرفا در این شرایط است که قانون خوب وضع می‎شود و مرز میان صلاح و فساد و روا و ناروا و خوب و بد را می‎توان شناخت.» یک طرف سکه اخلاق با خود و روی دیگر با دیگری معنا پیدا می‎کند. کمال بشر در کمال اخلاقی اوست. ضامن روایی قواعد اخلاقی، وجدان شخص اخلاقی است. ایشان به وجهی از اخلاق پرداخته است که پژوهش در موارد و مسائل آن از یک جهت کار جامعه‎شناسان و روان‎شناسان اجتماعی است و از جهت دیگر صاحب‎نظران فلسفه سیاست باید در آن تحقیق کنند. «در این مباحث مسأله عمده و اصلی این است که جهان کنونی و به‎خصوص جهان توسعه‎نیافته را چه‎چیز راه می‎برد؟» «بسیار مهم است که کشور‎ها سیاست مستقل داشته باشند، اما اگر رشته پیوند که باید ضامن همراهی و هماهنگی مردمان و رعایت قانون و اخلاق باشد، گسیخته شود استقلال به خطر می‎افتد.» کتاب بخش ناراحت‎کننده‎ای هم درباره وضعیت موجود اخلاق در «پزشکی‎پیشگی» جامعه ما دارد. همه ما حداقل یک‎بار هم که شده به‎نحوی با رفتار غیراخلاقی در بیمارستان‎‎ها روبه‎رو بوده‎ایم و دچار تجربه تلخ آن شده‎ایم. ولی وقتی یک فیلسوف و متفکر جامعه در گزارش بیماری و مراجعه خود به بیمارستان می‎نویسد و اذعان دارد که نقدش هم جایی ندارد و در جامعه کسی خریدار نقد نیست و زبان نقد زبانی ناآشناست، بسیار تکان‎دهنده است. این گزارش عجیب در کتاب اخلاق در عصر مدرن تحت عنوان «حکایت و روایتی از پزشکی و پزشکی‎پیشگی» آمده است. آخرین جملات استاد در این گزارش چنین است: «از آثار نفرین‎شدگی جهان توسعه‎‎نیافته یکی هم این است که سازمان‎‎های مدرن‎شان شبه‎‎مدرن است و در آن مثلا نظم بیمارستان با نظم سربازخانه و زندان و سردخانه و انبار وسایل یدکی اتومبیل اشتباه می‎شود و این بدان معنی است که در این جهان گویی هیچ‎چیز با هیچ‎‎چیز تفاوت ندارد یا هیچ‎چیز در جای خود نیست، همه‎‎جا آشوب است و چه می‎توان کرد که در برهوت آشوب جز گیاه تلخ خشونت نمی‎روید. مهم نیست که مردم درگیر در بحبوحه این آشوب از چه سابقه تاریخی و فرهنگی برخوردار باشند و از کدام رسم و آیین و ایدئولوژی پیروی کنند.» گزارش حکایت از «مقام فیلسوف» در جامعه دارد که اگر «مقام سیاسی» یا «مقام دینی» بود در بیمارستان با چنین عجایبی روبه‎رو نمی‎شد. ولی باز هم باید از فلسفه دفاع کرد و اهل فلسفه خود پاسدار مقام فلسفه و فیلسوف باشند. خدا استادمان را سلامت بدارد و عمر با‎عزت دهد. 

آمین یا رب‎العالمین

دکتر شهین اعوانی؛عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران 

 

منبع: www.irip.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.